شاعرانه

عحب نفس گیر است هوای دور از تو بودن !!!

شاعرانه

عحب نفس گیر است هوای دور از تو بودن !!!

شاعرانه

عجب حکایتی شده زیارت کربلا....!!

آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

آخرین مطالب

۱۷ مطلب با موضوع «امام زمان» ثبت شده است

آخر چه خاکی من بریزم بر سرم...برگرد

جامانده ی ازکاروانم....مضطرم  برگرد

اطراف من جای بیابان ، دره و کوه است

می ترسم از معماری دور و برم برگرد

شیرازه ی جانم بدون تو ز هم پاشید

 سر در گمم در قعر چاهی از عدم برگرد

ای کاش راهت می گذشت از مجلس ما هم

در آرزوی دیدنت دربه درم ...برگرد

این پشت کردن های تو آخر زمینم زد

این آخرین بار است..آقا ..نوکرم برگرد

دیگر بریز بر روی دستم آب پاکی را

خواهی بزن..اما نکن هرگز ردم.. بگرد

مشکل اگر گرد و غبار حاصل از من شد

باشد از این شهر تو خارج می شوم برگرد

لب تشنه را یک قطره از دریا.. خودش کافی است

چشم انتظارم سال ها  پشت درم ...برگرد

سجاده ها هم کهنه گشتند مثل حاجت ها

عمری است ذکر در قنوت مادرم" برگرد"

   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۱
محمدسعید طالبی

شرمنده ام که رتبه ی قنبر ندارم

راهی به سوی خانه ات دیگر ندارم

نذر نگاهت جان ناقبل ، حسین جان

در راه عشقت جز فنا در سر ندارم

بدجور می ترسم بگویی آخر کار...

(( مانند تو اینگونه بد نوکر ندارم))

ای با وفا من را کنار خود نگهدار

یک لحظه دوری از تو را باور ندارم

پیش تو باشم کار و بار من چه خوب است!!

کاری به کار زرق و برق زر ندارم

کج کن مسیرم را به خود مگذار اصلا...

گامی به جز کرب و بلایت بر ندارم

این اشک هایی را که دادی لطف کردی

از اشک ها یک چیز هم بهتر ندارم

قدری اگر تربت روی قبر بریزند

ترسی دگر از برزخ و محشر ندارم

من را بکش تا کربلا مانند زینب

با پا قدم تا کربلایت بر ندارم

......

می گفت زینب : که رهایم کن حرامی..

بردی هر آنچه داشتم ، زیور ندارم !!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۳
محمدسعید طالبی

با خودم بیگانه ام، بی اصل و مبننا مانده ام

گم شدم از هر جهت ، مهجور و تنها مانده ام

جای من این خانه دیگر نیست خیلی بد شدم

من اگر که مانده ام با لطف بابا مانده ام

رانده از اینجا و مانده از وصال دلبرم

واقعا بی چاره ام از هر کجا وامانده ام

دیگران در خیمه و شادند با محبوب خود

من ولی در نفس و در بازی دنیا مانده ام

جای عاشق تر شدن بیگانه تر از او شدم

در میان شهر دور از دشت و صحرا مانده ام

روزگاری هم مسیرم بود آقا ، حیف شد!!

بد شدم... ترکم نمود... اکنون تنها مانده ام

هست آقایم ولی به دیگران رو می زنم

با لب تشنه کنار آب دریا مانده ام

معصیت آمد دلم را کُشت ، اشکم را گرفت

سال ها در انتظار یک مسیحا مانده ام

دوستانم دسته جمعی رفته اند کرب وبلا

باز از این قافله امسال هم جا مانده ام

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۵:۳۹
محمدسعید طالبی

درد و دل دارم ولی در آشنایی نیست نیست

بی کس و تنها شدم چون هم نوایی نیست نیست

در دلم دائم حدیث وصل می خواندم ولی...

تازه می فهمم که رزقم جز جدایی نیست نیست

بال من با آتش غفلت تماما سوخت سوخت

گوشه ای افتاده ام ، روحم هوایی نیست نیست

هر چه گفتی بر خلاف آن عمل کردم ، ببخش !!!

واقعا شرمنده ام عبدت خدایی نیست نیست !

تیرگی ها را فقط با اشک باید پاک کرد

آن قدر بد کرده ام حال بکایی نیست نیست

در سحر ها و قنوتش با تو خلوت داشتم !!

در دلم دیگر چنان حال و هوایی نیست نیست

ظاهر امر است که یک روز می آید فرج

در حقیقت دوریت را انتهایی نیست نیست

نقل نامت روزگاری در دهانم بود ، حیف ...

در دلم دیگر به نامت اشتهایی نیست نیست

شست و شو کردم خودم را تا خراباتی شوم

روسیاهم آنقدر حس رهایی نیست نیست

دست و پا گیرم یگانه دست گیرم شد حسین

واقعا جز او برایم مقتدایی نیست نیست

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۸
محمدسعید طالبی

دست خالی آمدم تا به در رویم وا کنی

طعم آغوش خودت را بر دلم معنا کنی

بار بستی از دلم رفتی که آواره شدم

می شود خود را دوباره در دل من جا کنی؟

زهر هجرت کار من را ساخت ، افتادم زمین

لحظه ای پیشم بیا تا که مرا سرپا کنی

روز های بی کسی سرد است ، سرما خورده ام

دست هایم را بگیر تا روزیم گرما کنی

در میان کوچه های نفس و دنیا گم شدم

نور بر قلبم بتابان تا مرا پیدا کنی

بی خیال از تو درون شهر در آرامشم

کاش من را بی قرار جاده و صحرا کنی

من قصی القلبم و عصیان به من رو می کند

یک نگاهم کن که من را مرد با تقوا کنی

آنقدر برخورد تو خوب است بد عادت شدم

می شود یکبار با این بی وفا دعوا کنی؟؟

آبرویی می دهند تنها به عبد فاطمه

می زنم ناله مرا هم نوکر زهرا کنی

کاش می شد نام من هم جزء زوار الحسین

برگ دعوت را فقط باید خودت امضا کنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۹:۵۱
محمدسعید طالبی

سراپا من گرفتارم اباصالح دعایم کن

برایت عبد سربارم اباصالح دعایم کن

درخت بی ثمر هستم ، برایت دردسر هستم

خزانم من چه بی بارم !! اباصالح دعایم کن

گنهکارم ، بدم ، بی چاره ام ، آلوده دامانم

تمام آلوده رفتارم اباصالح دعایم کن

به دنبال تو می گردم ، سراپا غصه و دردم

فراقت داده آزارم اباصالح دعایم کن

شدم سرگرم دنیا و تو دستم را رها کردی

از این دنیا چه بیزارم اباصالح دعایم کن

قصاوت در دلم آمد ، دلم را کرد ویرانه

گناهان کرده ناکارم اباصالح دعایم کن

چه بد بوده عملکردم!! خدایی پست و نامردم

ببین من را که بیمارم اباصالح دعایم کن

خجالت می کشم آقا ، ز روی تو گل زهرا

شده شرمندگی کارم اباصالح دعایم کن

مرا بسیار بخشیدی ، ز من اصلا نرنجیدی

به تو خیلی بدهکارم اباصالح دعایم کن

من و پیراهن مشکی دو ماه از سال همراهیم

شبیه تو عزادارم اباصالح دعایم کن

در این ایام بدحالم ، شده تاریک اقبالم

به اوضاع اسفبارم  اباصالح دعایم کن

گدایم من گدا هستم ، گدای کربلا هستم

حسین را دوستش دارم اباصالح دعایم کن

نصیبم کن حرم امشب به جان عمه جان زینب

هوای کربلا دارم اباصالح دعایم کن

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۹:۴۸
محمدسعید طالبی

دل بیچاره ام آتش گرفت از دست هجرانت

((که جانم در جوانی سوخت ، ای جانم به قربانت))

تحمل خواستی از من ، منم آن را عمل کردم

گمانم رفته است از خاطرت آن قول و پیمانت

ندیدم ردپایی از تو بین کوچه های شهر

به اذن الله راهی می شوم سوی بیابانت

ندارم دست آویزی به غیر از دامن لطفت

کمک کن بر من بی آبرو ... دستم به دامانت

بگیر از سینه ی من عشق را ، دیگر نمی خواهم

به دردت خو گرفتم نیستم دنبال درمانت

مرا آتش بزن اما نگو :دیگر نیا اینجا

منم دیوانه ات ، جانم شده وابسته به جانت

چه شب ها تا سحر بیدار ماندم با هوای تو

به امّیدی که روی ماه بینم کنج ایوانت

سرا پا غصه ای ، ای کاش می مُردم به پای تو

 فدای گریه ها و رنج و اندوه فراوانت

شبی ما را ببر با خود به صحن کربلا آقا

تو گریان حسین باشی و باشم بنده گریانت

کنار قتلگاه و روضه ی زینب به پا داری

منم آنجا کنم غوغا ، شوم پاره گریبانت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۹:۴۴
محمدسعید طالبی