بدجور می ترسم
جمعه, ۱۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۳ ب.ظ
شرمنده ام که رتبه ی قنبر ندارم
راهی به سوی خانه ات دیگر ندارم
نذر نگاهت جان ناقبل ، حسین جان
در راه عشقت جز فنا در سر ندارم
بدجور می ترسم بگویی آخر کار...
(( مانند تو اینگونه بد نوکر ندارم))
ای با وفا من را کنار خود نگهدار
یک لحظه دوری از تو را باور ندارم
پیش تو باشم کار و بار من چه خوب است!!
کاری به کار زرق و برق زر ندارم
کج کن مسیرم را به خود مگذار اصلا...
گامی به جز کرب و بلایت بر ندارم
این اشک هایی را که دادی لطف کردی
از اشک ها یک چیز هم بهتر ندارم
قدری اگر تربت روی قبر بریزند
ترسی دگر از برزخ و محشر ندارم
من را بکش تا کربلا مانند زینب
با پا قدم تا کربلایت بر ندارم
......
می گفت زینب : که رهایم کن حرامی..
بردی هر آنچه داشتم ، زیور ندارم !!!
۹۵/۰۹/۱۲