جامانده ام
دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۳۹ ب.ظ
با خودم بیگانه ام، بی اصل و مبننا مانده ام
گم شدم از هر جهت ، مهجور و تنها مانده ام
جای من این خانه دیگر نیست خیلی بد شدم
من اگر که مانده ام با لطف بابا مانده ام
رانده از اینجا و مانده از وصال دلبرم
واقعا بی چاره ام از هر کجا وامانده ام
دیگران در خیمه و شادند با محبوب خود
من ولی در نفس و در بازی دنیا مانده ام
جای عاشق تر شدن بیگانه تر از او شدم
در میان شهر دور از دشت و صحرا مانده ام
روزگاری هم مسیرم بود آقا ، حیف شد!!
بد شدم... ترکم نمود... اکنون تنها مانده ام
هست آقایم ولی به دیگران رو می زنم
با لب تشنه کنار آب دریا مانده ام
معصیت آمد دلم را کُشت ، اشکم را گرفت
سال ها در انتظار یک مسیحا مانده ام
دوستانم دسته جمعی رفته اند کرب وبلا
باز از این قافله امسال هم جا مانده ام
۹۵/۰۸/۲۴