درد آشنا
درد و دل دارم ولی در آشنایی نیست نیست
بی کس و تنها شدم چون هم نوایی نیست نیست
در دلم دائم حدیث وصل می خواندم ولی...
تازه می فهمم که رزقم جز جدایی نیست نیست
بال من با آتش غفلت تماما سوخت سوخت
گوشه ای افتاده ام ، روحم هوایی نیست نیست
هر چه گفتی بر خلاف آن عمل کردم ، ببخش !!!
واقعا شرمنده ام عبدت خدایی نیست نیست !
تیرگی ها را فقط با اشک باید پاک کرد
آن قدر بد کرده ام حال بکایی نیست نیست
در سحر ها و قنوتش با تو خلوت داشتم !!
در دلم دیگر چنان حال و هوایی نیست نیست
ظاهر امر است که یک روز می آید فرج
در حقیقت دوریت را انتهایی نیست نیست
نقل نامت روزگاری در دهانم بود ، حیف ...
در دلم دیگر به نامت اشتهایی نیست نیست
شست و شو کردم خودم را تا خراباتی شوم
روسیاهم آنقدر حس رهایی نیست نیست
دست و پا گیرم یگانه دست گیرم شد حسین
واقعا جز او برایم مقتدایی نیست نیست