شاعرانه

عحب نفس گیر است هوای دور از تو بودن !!!

شاعرانه

عحب نفس گیر است هوای دور از تو بودن !!!

شاعرانه

عجب حکایتی شده زیارت کربلا....!!

آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

آخرین مطالب

در گیر و دار عشق غمگینم نگاهم کن

تنها به الطاف تو خوش بینم نگاهم کن

دنبال دست این و آن عمری است می گردم

خیری ندیدم باز مسکینم نگاهم کن

دل سردم از مردم به آغوش تو محتاجم

آشفته ام ، محتاج تسکینم نگاهم کن

شیطان مرا با زهر تیرش بی سلاحم کرد

دور و برم را همی نمی بینم نگاهم کن

در چنته ام چیزی ندارم غیر اشک و آه

من را بخر آقا که من اینم ، نگاهم کن

با خلوت و با نافله کاری ندارم من

یک پوست تنها مانده از دینم نگاهم کن

دست خودم باشد خودم را که نمی بخشم

من مستحق لعن و نفرینم نگاهم کن

قولم اگر چه بی ضمانت ارزشش هیچ است

در کربلا باشم چه تضمینم!! نگاهم کن

باشد قبول اصلا لیاقت نیست در من که..

پس لااقل هنگام تلقینم نگاهم کن

من با خودم هم قهر باشم با حسین جورم

از خاک صحنش بوسه می چینم نگاهم کن

........

در بین اشرار از اهانت ها دلم خون شد

یک عده ای کردند توهینم ، نگاهم کن

بر قیمت معجر دم بازار دعوا شد

من یا حیایم سر به پایینم ، نگاهم کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۴:۳۴
محمدسعید طالبی

صورت ماه تو را حیف ندیدم ، بد شد

تا دم خیمه ات اصلا نرسیدم ، بد شد


درد این است زبانا به تو وابسته شدم

باطنا غیر تو را هم طلبیدم ، بد شد


پشت کردم به تو با این همه غافل بودن

قلب بودم که بدون تو تپیدم ، بد شد


خنده ی بعد گناهم چه به روزم آورد!!

بعد از آن بود دگر خیر ندیدم ، بد شد


ربنای سحرم رنگ خدا هیچ نداشت

آه در بین قنوتم نکشیدم ، بد شد


مهربانی بقیه به مذاقم تلخ است

بی تو واللهِ فقط درد چشیدم ، بد شد


خوب ها در بغل تو همه شادند ولی...

منِ جامانده لب خویش گزیدم ، بد شد


پا زدم من به همه دار و ندارم ای وای!!

غیر زهرا که کسی نیست امیدم ، بد شد


شیعه ی فاطمه بودن چه بد  از دستم رفت

من فقط طالب عنوان مریدم ، بد شد!!


فاطمه دست مرا دست امامم برسان

روی ماه پسرت را که ندیدم ، بد شد


بنویسم که مدینه بشوم مهمانت

جان ناقابل خود را بکنم قربانت


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۱
محمدسعید طالبی

من شدم وقتی گدا بی وقفه آقایم شدی

دادم از کف مکنتم را.. کل دنیایم شدی

داشتم از دست می رفتم از آثار گناه

توبه ام دادی و در یک آن مسیحایم شدی

بی تو در دنیا فقط احساس پوچی می کنم

دست هایم را گرفتی ، باز معنایم شدی

قطره قطره اشک هایم را به چاه انداختم

آمدی و جمعشان کردی و دریایم شدی

با هوای تو هوایی بیابان ها شدم

یک گل خوش بو و نازی بین صحرایم شدی

خواب های من فقط بوی تو را دارد فقط

ماه هستی ، شب به شب مهتاب رویایم شدی

زندگی بی روی تو رنگی ندارد در دلم

در قنوت نیمه شب تنها تمنایم شدی

کربلا رفتی مرا هم همسفر کن با خودت

تو همانی هستی که همراه همه جایم شدی

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۱۳:۱۰
محمدسعید طالبی

آقا کجایی سال ها چشم انتظارم من

در لیله ی هجران همیشه بی قرارم من

آشفتگی را با دل و جانم پذیرفتم

با راحتیِ زندگی کاری ندارم من

ایام غیبت خواب را از دیدگانم برد

یک چند سالی می شود شب زنده دارم من

وقتی نباشی در بهاران هم زمستانم

وقتی که باشی در زمستان هم بهارم من

دنیا و بازی های آن کرده گرفتارم

از خدعه ی نفسم اسیر روزگارم من

بر هر چه دستم خورد آخر بر علیهم شد

در این زمانه واقعا که بد بیارم من

تنها دلیل ارزش من اشک هیئت هاست

بی گریه و ناله یقینا بی عیارم من

دل در حرم اما سرم شوق تو را دارد

بین دو راهی هایم و در گیر و دارم من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۷
محمدسعید طالبی

خوش به حال من در این دنیا گدای صادقم

از طفولیت گدایم ، مبتلای صادقم

جان من با مادر و با خاندانم خرج او

من خودم ..آباء و اجدادی فدای صادقم

عشق اربابم حسین از یمن قال الصادق است

می روم تا کربلا چون آشنای صادقم

در تمام مشکلاتم "یاعلی " دارم به لب

دائما در طول عمرم هم نوای صداقم

مهربانی ارثی از زهراست بین سینه اش

من دلیل دارم اگر که بی نوای صادقم

هر چه بالا می روم در پیش او بی مایه ام

تا ته راهم بیایم ابتدای صادقم

در قرائت ها نشان داده کلام وحی را

می رساند بر همه عالم سلام وحی را

کوزه کوزه می چکد شهد شراب از دست او

یک صد و ده مست با حال خراب از دست او

در تمام سال با کسب معارف آشنا

لحظه ای حتی نیفتاده کتاب از دست او

کار فرهنگی تمام فکر و ذکرش بوده است

تا به بار آمد حدیث بی حساب از دست او

روز و شب با مردم و در راه دینش استوار

مردمان بودند در وعظ و خطاب از دست او

معضلات و شبهه ها را حل و فصلش می نمود

یک جهان بودند دنبال جواب از دست او

روی منبر کربلایی را به عرصه می کشید

بر می آمد واقعا صد انقلاب از دست او

سال ها بر روی منبر جز خدا چیزی نگفت

در گریز روضه اش جز کربلا چیزی نگفت

اصل بسم الله ارحمن الرحیم عالم است

قبله ی عالم ، صراط المستقیم عالم است

از تبار سفره داران مدینه بوده است

صاحب دار الکرم هست و کریم عالم است

سیرت او فاطمی و صورت او حیدری است

تار و پود آسمانی گلیم عالم است

زنده کرده سال ها نام حسن اصل الکرم

بین بیتش صاحب خوان نعیم عالم است

وارث خون خدا آن سید اهل بهشت

پس به نوعی اهل احسان قدیم عالم است

زهد زین العابدین بین دو ابرویش نشست

پینه ی پیشانی اش خورشید نیم عالم است

علم باقر جوشش در سینه ی او مانده است

نام او را لوح حق شیخ الائمه خوانده است

در افق های امام اصلا بیانی نیست نیست

در خور مداحی و مدحش زبانی نیست نیست

در کلام و فقه و قرآن و ولایت کامل است

در حد و اندازه اش شخصی جهانی نیست نیست

 در مدینه خانه اش سفره همیشه باز بود

تا به این اندازه چون او مهربانی نیست نیست

در مدینه نیست حالا یک اثر از آن کریم

تا که مهمانش شویم هیچ آستانی نیست نیست

او چه آقایی است که بی بارگاه است و حرم

بر سر خورشید دنیا سایبانی نیست نیست

نیست جایی تا دخیل سائلان بسته شود

پنجره فولاد ...نه اصلا نشانی نیست نیست

عاقبت باید بسازیم مثل مشهد در بقیع

چند تا صحن جدید و چند گنبد در بقیع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۲۹
محمدسعید طالبی

نام من را حک کنید در زمره ی دیوانه ها

شب به شب آواره ی پس کوچه ها .. ویرانه ها

هر سحر زل می زنم بر گریه زاری های شمع

می نشینم پای عشق شمع با پروانه ها

جام در دست و به فکر نعره ی مستانه ام

روز و شب وِل می زنم دور و بر میخانه ها

آنقدر در کوچه ها داد و هواری می کنم

تا شوم ضرب المثل بین همه افسانه ها

من به زیر سایه ات هستم .. نمی خواهم دگر..

تا شوم دور از تو یک لحظه میان خانه ها

هر زمینی می شود بارانی از باران تو

آنقدر خوبی به تو رو می زنند بیگانه ها

مست صحبای ولایت می شوم با نام تو

در ضلالت هم هدایت می شوم با نام تو

خوش قد و بالا یگانه سرو رعنای منی

در فراسوی زمان ها ماه زیبای منی

شب به شب در کوچه ها دنبال آیات تو ام

من یقین دارم که تو قرآن گویای منی

تو نباشی.. بودن من می شود امری محال!!!

با نگاهت خون جاری بین اعضای منی

آنچه تسکین می دهد جان مرا " یا مصطفی" است

من همان رود پر از موجم تو دریای منی

تو همین که رد شدی از کوچه ی تاریک من

با غبار مقدمت " انا هدینای " منی 

لیله القدری و قدر فهم تو در ما که نیست!!

هر چه هم بالا بیایم باز بالای منی

قول تو قول خداوند جلیل صرمد است

صور اصرافیل در محشر دم "یا احمد" است

آیه آیه مصحف پاکت پیمبر ساز بود

گوشه چشم از تو به سنگ و خاک گوهر ساز بود

آسمانی ها علی الاطلاق محتاج تو اند

جبرئیل راوی است که دستان تو پر ساز بود

راه جنت در شب معراج تو آباد شد

گرد و خاکِ زیر نعلین تو مرمر ساز بود

قله های آسمان را فتح کردی یک به یک

ردپایت تا کنار عرش معبر ساز بود

فاطمه شیرازه ی جان تو بود و تا رسید...

آیه ی کوثر به دامان تو کوثر ساز بود

با تبسم کافران را می کشانی تا خدا

مهربانی های سلمان و بوذر ساز بود

من گدا هستم گدا یا رحمه للعالمین

بی نوایم بی نوا یا رحمه للعالمین

خوش تر از داوود می خوانی ، زبور آورده ای؟

وحی مُنزل را خودت از کوه نور آورده ای

تو کلیم الله.. نه اصلا حبیب اللهی و ..

جای آتش باده از وادی طور آورده ای

پای تو روی زمین و دست تو بالای عرش

پرچم اسلام را از راه دور آورده ای

دست های تو کلید گنج دریا هاست ..پس..

از میان قعر دریا جنس جور آورده ای

معنی "خیر کثیری" و سراپا خیر محض

آمدی در کوله بار خود وفور آورده ای

جان تازه در میان پیکر عالم شدی

در میان شهر مکه عشق و شور آورده ای

یا رسول الله اذانی هم بگو در گوش من

تا کمی روشن شود این سینه ی خاموش من


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۶:۲۸
محمدسعید طالبی

غیر از تو در عالم کسی خیمه نشین نیست

 یعنی که تنهاتر ز تو روی زمین نیست

گفتم در آخرمی رسی دورت بگردم

 افسوس تقدیر الهی این‌چنین نیست

وقتی نباشی روزگار من سیاه است

 بر تاج قلب من نشانی از نگین نیست

با غصه‌ی دوری از تو زنده هستم

 جز غصه ی تو بادلم چیزی عجین نیست

ترسم که آخر باغم عشقت بمیرم

 هرچندمی دانم  نصیب من جز این نیست

دامن نکش از دست من، غیر از تو آقا

 با عاشق تو یک نفر هم هم‌نشین نیست

در اضطرابم با چه وضعی پیشت آیم؟

 در این‌زمانی که عقاید آهنین نیست

دین مرا با دست‌پر مهرت نگهدار

 دیگر به‌جز تو در زمین حصن حصین نیست

ذکر لبم " زهراست" خوش حالم به والله

تا اوج این اذکار ذکری که قرین نیست

زهرا بیا باشد خیالت قرص.. دیگر..

در بین کوچه هیچ شخصی در کمین نیست

در پشت در بازوی او لشکر زمین زد

سرباز مثل فاطمه روی زمین نیست

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۲۰:۴۱
محمدسعید طالبی

آخر چه خاکی من بریزم بر سرم...برگرد

جامانده ی ازکاروانم....مضطرم  برگرد

اطراف من جای بیابان ، دره و کوه است

می ترسم از معماری دور و برم برگرد

شیرازه ی جانم بدون تو ز هم پاشید

 سر در گمم در قعر چاهی از عدم برگرد

ای کاش راهت می گذشت از مجلس ما هم

در آرزوی دیدنت دربه درم ...برگرد

این پشت کردن های تو آخر زمینم زد

این آخرین بار است..آقا ..نوکرم برگرد

دیگر بریز بر روی دستم آب پاکی را

خواهی بزن..اما نکن هرگز ردم.. بگرد

مشکل اگر گرد و غبار حاصل از من شد

باشد از این شهر تو خارج می شوم برگرد

لب تشنه را یک قطره از دریا.. خودش کافی است

چشم انتظارم سال ها  پشت درم ...برگرد

سجاده ها هم کهنه گشتند مثل حاجت ها

عمری است ذکر در قنوت مادرم" برگرد"

   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۱
محمدسعید طالبی

ای به نازم ناز شصتش را چه کاری می کند

روی دلُدُل یکسره طوفان سواری می کند

ذوالفقارش لا مُروّت سر چه زیبا می زند!!

ذوالفقار بین نیامش بی قراری می کند!!

نقشه های جنگ را در ذهن درجا می کشد

بیشتر در عرصه کار ابتکاری می کند

شیر ، موشی می شود تا خم به ابرو می برد

گوشه چشمش تک یلان را هم فراری می کند

یک تنه مثل عجل به جنگ لشکر می رود

در زمان جنگ کار انتحاری می کند

می چکد دریای خون از از زیر پای ذوالفقار

می وزد طوفان " هو" از لابه لای ذوالفقار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۸
محمدسعید طالبی

من به پایان می برم آغاز کردن با علی است

پشت در لم داده ام در باز کردن با علی است

تا که من آدم شوم شق القمر باید کند

قلب من آماده است اعجاز کردن با علی است

تیغ ابرویش شکارم کرد ، غالب شد به من

پس تمنا کردن از من ناز کردن با علی است

بال جبرائیل قالی سلیمان می شود

آسمان آماده است ، پرواز کردن با علی است

بر مریدانش ملائک قبطه هایی می خورند

بر خلائق شیعه را ممتاز کردن با علی است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۸
محمدسعید طالبی